اگر واقعاً ما در یک شبیهسازی زندگی میکنیم و زندگی فقط یک بازی است، پس چه معنایی دارد؟ اگر واقعیتی که تجربه میکنیم مصنوعی است و آگاهی ما از یک واقعیت اصیل میآید، چرا اینجا را تحمل کنیم و به جای اینکه به آن واقعیت اصیل بازگردیم که باید به طرز غیرقابل وصفی پیشرفته و پر برکت باشد تا بتواند چنین یک واقعیت مجازی را ایجاد کند؟
چرا خودمان را نکشیم و زندگی خود را اینجا خاتمه ندهیم، بهویژه اگر این زندگی سخت و پر از شکست است؟
یکی میتواند بهراحتی این را بپرسد، اما به همان اندازه یا حتی بهتر، میتوان پرسید که چرا باید خود را بکشد.
همانطور که گفتیم، ما به اینجا آمدهایم برای یک دلیل. ما آگاهانه انتخاب کردیم که وارد این واقعیت شویم، با این آگاهی کامل که زندگی در اینجا متفاوت است و اغلب دشوار و چالشبرانگیز.
البته، نمیدانیم چرا به اینجا آمدیم. حتی نمیدانیم چه انتخابهایی کردیم وقتی به اینجا آمدیم. نمیدانیم که زندگیمان در واقعیت اصیل چگونه بود و نمیدانیم چرا بهصورت موقت این واقعیت را انتخاب کردیم به جای اینکه بدون وقفه در جایی که آمدیم زندگی کنیم.
تنها چیزی که میدانیم این است که این کار را کردیم، و این را میدانیم زیرا اینجا هستیم.
شاید خواستیم چیزی یاد بگیریم. شاید این تجربه خاص در میان تجربیات متعددمان گم شده بود و خواستیم این جنبه از زندگی را هم ببینیم. شاید این دوره یا این مکان را انتخاب کردیم زیرا قبلاً این تجربه را نداشتیم، یا شاید این تجربه دقیقاً نوعی بود که میخواستیم دوباره تجربه کنیم. شاید با دوستانمان به اینجا آمدیم و میخواهیم این تجربه را با هم به اشتراک بگذاریم.
اگر به خاطر ناخوشایندی، سختی یا خستهکنندگی این زندگی را کنار بگذاریم، یا اگر احساس کنیم که شکست خوردهایم یا ناعادلانه با ما رفتار شده، در این صورت هر چیزی را که برای آن به اینجا آمدیم رها خواهیم کرد.
و از آن چه به دست میآوریم؟ به زندگی و واقعیتی برمیگردیم که از آنجا میخواستیم به اینجا بیاییم. شاید زودتر از آنچه که در نظر داشتیم برگردیم. قطعاً میتوانیم برگردیم و قطعاً هم برمیگردیم، اما حتی در این صورت، این زندگی و فرصتهایی که هماکنون در این لحظه داریم را هدر خواهیم داد.
اما باید قبول کرد که در نهایت لحظهای خواهد آمد که وقت آن است که این واقعیت را پشت سر بگذاریم، حداقل به طور موقت.
این میتواند به خاطر بیماری، پیری، حادثه یا خشونت اتفاق بیفتد. زندگی ما ممکن است بدون هیچ کنترلی از جانب ما به پایان برسد.
با این حال، این اتفاق به تدریج کمتر رخ میدهد. به دلیل پیشرفت در علم، تکنولوژی و پزشکی، کمتر به علل خارجی که قبلاً به معنای مرگ حتمی بودند میمیریم. ما طولانیتر و سالمتر زندگی میکنیم.
ممکن است به نقطهای برسیم که بر مرگ غلبه کنیم. شاید یاد بگیریم که همه بیماریها را درمان کنیم، تمام اعضای آسیبدیده یا ناکارآمد را جایگزین کنیم، و حتی فرایند پیری را معکوس کنیم. شاید بتوانیم در هر شرایطی آنقدر سریع کمک دریافت کنیم که چیزی از دست نرود و حتی شاید بتوانیم خودمان را مقاومتر و توانمندتر کنیم.
اگر این اتفاق بیفتد و بتوانیم تقریباً به طور بینهایت زندگی کنیم، آیا این به معنای آن است که باید این کار را بکنیم؟
نه، این طور نیست. حتی اگر مرگ را شکست دهیم، باز هم میتوانیم هر زمان خود را بکشیم تا این زندگی را خاتمه دهیم و به واقعیت اصیل بازگردیم.
ما میتوانیم این کار را در هر زمانی انجام دهیم. حالا، فردا، یا زمانی که احساس کنیم به آنچه آمدهایم دست یافتهایم. این میتواند برای افراد مختلف معنای بسیار متفاوتی داشته باشد.
شاید یک نفر بخواهد هزاران سال زندگی کند، از طریق دورههای مختلف، و دیگری ممکن است احساس کند که تا ۲۷ سالگی به هرچه که میخواست، رسیده است. برای سومی، شاید رنج و درد میزانی باشد که فقط منتظر تکمیل شدن است.
پایان دادن به زندگی خود گاهی میتواند تنها عملی باشد که یک فرد احساس آزادی واقعی در آن میکند. وقتی کسی از روی اراده آزاد خود و با دقت این کار را میکند، این یک تراژدی نیست بلکه یک عمل ارزشمند است که حتی ممکن است جشن گرفته شود. این یک فرصت است تا به زندگی که فرد احساس میکند پر و کامل بوده است، ارج نهیم.
در آینده، مرگ تنها زمانی ما را میرباید که خود بخواهیم، و همین الآن هم میتوانیم این نگرش را نسبت به زندگی و مرگ داشته باشیم. شاید روزی برسد که حس کنیم کافیست؛ شاید حس کنیم که این همان بود. در آن وقت، جشنی برپا کنیم و شادمانه بگذاریم!
اما تا زمانی که این لحظه نیست که بمیریم، این لحظه، لحظهای است که زندگی میکنیم. خوب است که در این لحظه حضور داشته باشیم و آن را بهطور کامل، در زیبایی و زشتیاش، تجربه کنیم.
این زندگی ما در اینجا و اکنون است. آن را زندگی کن!